"انسان و آگاهی" از نگاه اسلام و مسیحیت (هزینههای معرفتی "معنوی بودن"در این عصر)
به مناسبت آغاز سال نو مسیحی_دپارتمان فلسفه دین دانشگاه تانگازا، کنیا و دپارتمان فلسفه علم دانشگاه هکیما، نایروبی، کنیا، کریسمس ۲۰۱۲
بسمالله الرحمن الرحیم
خوشوقتم از این که خدمت شما هستم و تشکر میکنم از فرصتی که آقای دکتر و دانشگاه شما در اختیار بنده گذاشت تا با هم گفتگو کنیم. اگر به نظرتان سؤالاتی مهمی هست و مایل هستید آنها را طرح بفرمایید، من در خدمت شما هستم و اگر سؤال بالفعلی الآن آماده در ذهنتان نیست من نکاتی را برای – چون رشته شما مطالعات تطبیقی دینی و ادیان است – و در باب نسبتهای اسلام و مسیحیت مطالعه میکنید از جمله به بعضی از خصوصیات تعریف انسان در اسلام و قرآن اشاره کنم.
قرآن فرمود که اگر کسانی به شما حمله یا ظلم کردند باید از خودتان دفاع کنید و این جهاد، یعنی همین. اما اگر کسی با شما سر جنگ ندارد به صرف اختلاف دین و مذهب، حق ندارید با آنها وارد جنگ شوید. بنابراین قرآن با جنگ مسلمان، مسیحی، یهودی، صددرصد مخالف است. قرآن میفرماید نزدیکترین کسان، مسیحیان به شما هستند، نزدیکترین گروه به شما مسلمانان مسیحینان هستند. و میفرمایند خدا به پیامبر محمدبنعبدالله(ص) میفرماید خطاب به مسیحیان و اهل کتاب کن و بگو «کلمه علی سواء بیننا و بینکم» ما با شما مشترکات زیاد داریم. بیایید از اشتراکات و شباهتها شروع کنیم. اصل بر اشتراکات و برادری بگذاریم. همه ما به خداوند و آخرت و اخلاق معتقدیم. شما میدانید که در قرآن، یک سوره به نام سورة حضرت مریم(س) است. میدانید نام عیسیبنمریم بیش از نام محمد در قرآن آمده است. و پیامبر(ص) فرمود مسیحیان و یهودیان را حق ندارید مجبور کنید که مسلمان شوند آنها در مدینه آزادی عبادت و دین داشتند. فرمود پیامبر حق آنها مثل حقوق ماست، و ما همانقدر که نسبت به حقوق مسلمانان حساس هستیم نسبت به حقوق یهودیان و مسیحیان در مدینه و در حکومت اسلامی حساس هستیم البته تفاوتهایی وجود دارد. ممکن است کسانی حضرت عیسی مسیح را خدا و پسر خدا بدانند. مسلمانان معتقدند عیسی مسیح مثل محمد(ص) پیامبر بزرگ خداوند است. این تفاوتها وجود دارد اما شباهتهای بسیاری هست. من از شما خواهش میکنم آیات قرآن راجع به حضرت عیسی و حضرت مریم، را با دقت بخوانید تا ببینید ما و شما از یک خانواده هستیم.
در باب این که هر دین به انسان چگونه نظر میکند و چه تعریفی از انسان دارد؟ هرچه در اهمیت آن سخن بگوییم، کم گفتیم. به دلیل این که هر توصیهای که ادیان مختلف به انسان میکنند یا راجع به انسان توصیههایی که میکنند همه مبتنی بر تعریفی است که از "انسان" ارائه دادهاند، یعنی مسبوق به آن تعریف است. انسان کیست؟ قبل از آن، انسان چیست؟ هر پاسخی که به این پرسشها بدهیم نوع کنش و واکنشهایی که به نام آن دین، در مورد انسان و نسبت انسان با خداوند و با جهان طرح میشود کاملاً تحت تأثیر پاسخ به این پرسش خواهد بود.
شما در اساطیری که در شرق و غرب عالم، در فرهنگهای غیر دینی نسبت به خدا و انسان و رابطه آنها وجود دارد، توصیفات بسیار متنوع و گاه متناقضی راجع به انسان میشنوید و میبینید. بخصوص در سنت شرکآمیز خدایان و آلِهِ، از هند تا چین، تا اروپا و آمریکای لاتین، و خود آفریقا و آسیا در باب ارباب انواع، رب النوعها، خدایان، الههها، نسبت انسان با این اساطیر، آنچه در میتولوژی یونان، روم، ایران، هند و آفریقا آمده، شما انواع گزارشهای متفاوت را راجع به انسان و فلسفه وجودی انسان و نسبت خدا و انسان میبینید. در بعضی از این تفسیرها، که در بعضی ادیان صورت گرفته یا در بعضی از اساتید غیر دینی، انسان، شریک خداست. در بعضی از اینها، انسان رقیب خداست. در بعضی موارد، انسان ذاتاً دشمن خداست. در بخشی از این اساطیر، تولد بشر، خلقت انسان اساساً از دست خدا در رفته است! انسان آمده و از کنترل خداوند خارج شده و با خدا و خدایان در جنگ است! در بعضی از این اساطیر، خدا انسان است! در بعضی از اینها، انسان خداست. در بخشی از اینها خدا ضد انسان است و از این قبیل توصیفات.
چون فرمودند رشته مطالعاتی دوستان، مطالعات تطبیقی اسلام و مسیحیت است به بعضی از آیات قرآن کریم اشاره میکنم که ببینیم در تعریف قرآن و اسلام، "انسان" چه خصوصیاتی دارد؟ چه چیز هست و چه چیزی نیست؟ بعضی از توصیفات انسان، در قرآن را خدمت شما اشاره میکنم. کاراکتری که قرآن ارائه میدهد، تعریف خداوند از انسان، این انسان از زبان خداوند است. در منطق ما مسلمین که قرآن، تماماً کلام خداست آنچه که میگوییم توصیف انسان از زبان خداوند است، طبق آنچه در قرآن شریف آمده است. نخستین مشخصه و وصف برای شناسنامه انسان، با مفهوم "خلافت" توأم میشود. قرآن میفرماید که – اشاره میکند به یک دیالوگ و گفتگویی بین خداوند و فرشتگان قبل از خلقت انسان – خدای متعال مسئله آفرینش انسان را با فرشتگان در میان میگذارد، به آنها اطلاع میدهد. «إذ قال ربک ملائکی إنّی جاعلٌ فی الارض خلیفه» اولین توصیفی که خداوند از انسان، پیش از آفرینش او از انسان ارائه میدهد این است که «من در زمین، خلیفهای قرار خواهم داد. یعنی انسان، به معنای خلیفهالله، جانشین خداوند. نه این که به جای خداوند نشسته است، چون خداوند جا ندارد و بیجا هم ندارد. به این معنا، جایی نیست که خداوند نباشد و احتیاج به جانشین داشته باشد، بلکه جانشین به مفهوم تجلّی خداوند در زمین، نماینده خداوند در زمین است، و مخلوق ویژة خداوند، مورد توجه ویژة خداوند در زمین است. بنابراین این اولین گزارش است. خداوند به انسان، به چشم خلیفة خود در زمین نگریسته است. با این تصویر و با این تصور انسان آفریده شده است. انسان، جانشین خداوند در زمین است.
«إذ قال ربک ملائکی إنّی جاعلٌ فی الارض خلیفه» (بقره/ 30) آن زمان که پروردگار تو به فرشتگان خود گفت من در زمین جانشینی قرار خواهم داد.
بنابراین تا اینجا، انسان، صددرصد در یک پلان کنترل شده، و تعیین شده و نقشه خداوند آفریده شده است. هیچ چیز از کنترل خداوند و پیشبینی خداوند خارج نیست. بعد نقل میشود فرشتگان از خداوند میپرسند که "خلق انسان" چه ضرورتی دارد؟ در حالی که این موجود، با این ظرفیتهایی که دارد آفریده میشود، ما داریم میبینیم که هم اهل خشونت و خونریزی است «یسفک الدماء» و هم «یفسد فی الارض» در زمین، فساد و گناه میکند. چرا باید موجودی خلق بشود که دست به خشونت میزند، دست به قتل میزند، خونریزی میکند و یا فساد و گناه و بیعدالتی میکند. خداوند در پاسخ فرشتگان این پیشبینی و احتمال را نفی نمیکند. نمیفرماید انسان اهل خشونت و خونریزی مطلقاً نیست، یا اهل فساد و گناه نخواهد بود بلکه میفرماید که این بخشی از واقعیات و ظرفیتهای موجود در انسان است. همین انسان که میتواند خشونت و فساد بکند، یک ظرفیتهای دیگری هم در او هست، که بخاطر آن ظرفیتهایش خلیفهالله میشود و شما فرشتگان از آن ظرفیتها هنوز آگاه نیستید. «إنی أعلم ما لا تعلمون» حقیقتی در این انسان هست، در آدم و حوا، و فرزندان آدم و حواست که شما هنوز آن را ندیدید، و بخاطر او، که مربوط به ایمان و تقوا و عمل صالح است آن بُعد دوم، در انسان، بخاطر آن است که خلیفهالله میشود.
بنابراین درس دوم؛ انسان در تعریف قرآن، موجودی دوبُعدی است. میتواند اهل خشونت و فساد باشد اما برای خشونت و فساد، خلق نشده است. و میتواند اهل رحمت و شفقت و عدالت و محبت باشد، و عبودیت و بندگی خداوند و برای این خلق شده است و خلیفهاللهی به این بُعد برمیگردد. پس خداوند به بشر، امکان انتخاب و حق انتخاب داده است اما از او، انتخاب درست را خواسته است.
سؤال بعدی که قرآن پاسخ میدهد این است: آیا انسان که مخلوق خداوند است و ظرفیت فساد و گناهان و خشونتهای بزرگ در او هست و داریم میبینیم، آیا چنین موجودی شایسته احترام است؟ آیا برای او کرامت قائل باشیم؟ خداوند پاسخ فرمود: که من به او احترام میگذارم. «فلقد کرّمنا بنیآدم» ما به فرزندان آدم، به انسانها احترام گذاشتیم، برای آن حرمت قائل شدیم. ما انسان را تعظیم و تکریم کردیم. انسان، حریم و حرمت دارد. آیا این انسان را میفرستید از خداوند در قرآن کریم سؤال میشود یعنی پاسخ این سؤال میتواند باشد آیا زمین و خشکی، و این عالم طبیعت، چه نسبتی با انسان برقرار کند؟ آیا این انسان حق دارد بر عالم طبیعت مسلط شود و از او به نفع خودش استفاده کند؟ خداوند میفرماید آری ما چنین اجازه و رخصتی دادیم، ما چنین قدرت و امکانی به انسان دادیم «و حملناهم فی برّ و البحر» ما به دریا و خشکی فرمان دادیم که با انسان، با آدم راه بیاید، او را حمل کنند و به او سواری بدهند.
پرسش بعدی، آیا این انسان، هر چیزی را برای حفظ زندگی و بدنش، میتواند بخورد؟ یا در باب خوردن و نخوردن هم یک امتیاز ویژهای به او داده شد؟ خداوند میفرماید «و رزقناهم من الطیبات» انسان موجود محترمی است، ما مأکولات خبیث، خوردنیهای کثیف را برای او اجازه نمیدهیم. اجازه نمیدهیم هر چیزی را بخورد. شما دیدید خوک و بعضی از حیوانات همه چیز میخورند. انسان، همه چیز خوار نیست. خداوند فرمود «رزقناهم من الطیبات» از بهترین نعمتهای خود، رزق انسان قرار دادیم.
سؤال بعدی، آیا انسان در سطح و در عرض موجودات دیگر در عالم طبیعت است؟ خداوند فرمود «و فضلناهم علی کثیرٍ ممن خلقناکم تفضیلا» فرمود نه؛ انسان را بر بسیاری از آفریدههای خود برتری بخشیدیم. هم به لحاظ قدرت کاری کردیم انسان بر دریا و زمین و آسمان و خشکی مسلط باشد و استفاده کند و هم ارزش انسان را از آنها فراتر و بالاتر قرار دادیم. البته قرآن نمیفرماید انسان را بر همه چیز تفضیل دادیم، اشرف مخلوقات نگفته، میفرماید نسبت به بسیاری از موجودات برتری و فضیلت دادیم. این چهار پاسخ، چهار عبارت در یک عبارت در یک آیه در قرآن کریم است. آیه 70 سورة مبارکه اسراء است.
نسبت میان انسان، حیوان و فرشتگان؛ انسان، سایر موجودات طبیعی در زمین، و فرشتگان چه نسبتی است؟ امام صادق(ع) از فرزندان پیامبر خاتمالانبیاء(ص) نقل کردند که فرمودند: کسی پرسید «الملائکه أفضل بنیآدم» آیا فرشتگان بالاترند نزد خداوند یا فرزندان آدم و حوا؟ ایشان نقل کردند که جد ما امیرالمؤمنین امام علیبنابیطالب(ع) همین سؤال از ایشان شد و ایشان این پاسخ را دادند که «اِنَّ اللّه َ عَزَّوَجَلَّ رَکَّبَ فِى الْمَلائِکَةِ عَقْلاً بِلا شَهْوَةٍ وَ رَکَّبَ فِى الْبَهائِمِ شَهْوَةً بِلا عَقْلٍ وَ رَکَّبَ فى بَنى آدَمَ کِلَکیْهِما» ساختمان وجودی انسان، فرشته و حیوانات، یک تفاوتی با هم دارد. فرشتگان را خداوند عقلانیت محض آفرید بدون شهوت. فرشتگان غریزه و تمایل و هوس و نفسانیت ندارند، آنچه که میفهمند همان چیزی است که میخواهند و دقیقاً همان چیزی است که میفهمند. یعنی جهان را عقلانی میبینند و عقلانی اراده میکنند در فرشتگان نفسانیت و دلم میخواهد نیست. حیوانات درست در نقطه مقابل فرشتگانند. خداوند، حیوانات را دارای انواع غرایز و شهوات و تمایلات طبیعی آفرید بدون قدرت عقلانیت که حاکم بر نفس و غریزه باشد. فرشته و حیوان گناه نمیکنند. برای هیچ کدام گناه، متصور نیست. فرشته گناه نمیکند چون نمیتواند گناه کند، چون دارای تمایل غیر عقلانی نیست. حیوان گناه نمیکند چون عقلانیت ندارد، برای حیوان گناه معنی ندارد. اما انسان، ترکیب شده از عقل و شهوت. فقط انسان است که دو ظرفیت دارد. هم ظرفیت و تمایلات عقلانی و هم غریزی و حیوانی.
امام فرمودند «فَمَنْ غَلَبَ عَقْلُهُ شَهْوَتَهُ فَهُوَ خَیْرٌ مِنَ الْمَلائِکَةِ» آن انسانی که عقلش شهوت و غریزهاش را کنترل میکند یعنی تصمیماتش عقلانی است، اخلاقی است، الهی است، او از فرشتگان بالاتر است. چون میتواند گناه کند و نمیکند، میتواند ظلم کند و نمیکند. «وَ مَنْ غَلَبَتْ شَهْوَتُهُ عَقْلَهُ فَهُوَ شَرٌّ مِنَ الْبَهائِمِ»؛ اما انسانی که تمایلات حیوانی و غریزیاش بر عقلش غلبه میکند او از حیوانات هم بیارزشتر و پایینتر است. چون میتواند انسان باشد و انسان نمانده، اما حیوانات نمیتوانند انسان باشند. این هم دو نوع سطحبندی است که انسانها دارای دو ظرفیت بینهایت است، از دو طرف بینهایت است. از یک طرف، از فرشتگان سبقت میگیرد و از یک طرف از حیوانات عقب میماند. این هم توصیف دیگر اسلامی، از ظرفیتهای انسانی است.
گزارش دیگر قرآن، راجع به انسان این است که خداوند در قرآن میفرماید که انسانها را یکدست، کلیشهای، به یک شکل نیافریدیم، بلکه انسانها را از نژادهای گوناگون، از رنگهای مختلف، با زبانهای گوناگون آفریدیم « نَّا خَلَقْناکُمْ مِنْ ذَکَرٍ وَ أُنْثی وَ جَعَلْناکُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا ...» ما مردم و بشریت را از نژادهای گوناگون، ملتها و قومیتها و زبانهای گوناگون آفریدیم، بعضی سیاهپوست، بعضی سفید پوست، زردپوست، سرخ پوست، انواع نژاده و قومیتها و زبانها، اما به آنها گفتیم که هیچ نژادی و زبان و قومیتی بر هیچ نژاد و قوم دیگری برتر نیست و همه شما نزد خداوند مساوی هستید، و تبعیض نژادی کفر به خدا و شرک است. طغیان است. هیچ نژادی حق ندارد نژاد دیگری را استثمار یا تحقیر کند. شما را متفاوت آفریدیم «لِتَعارَفُوا» با یکدیگر آشنا شوید و رابطه برقرار کنید نه آن که به یکدیگر فخر بفروشید و یکدیگر را استثمار کنید، به بردگی ببرید، و فرمود: «إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاکُمْ» همه نژادها و قومیتها و جنسیتها، همه طبقات،ثرومند و فقیر نزد خداوند مساوی هستید. تنها فضیلت به تقواست، یعنی میزان حاکمیت بر دیکتاتور درون، میزان انسان بودن، اخلاقی زیستن، حد شناختن، احترام به حقالله و حق خداوند، احترام به حقوق مردم، حق الناس، حقوق بشر، احترام به حقوق حیوانات، حقوق گیاهان، تقوا؛ یعنی احترام به همه حقوق و حدود برای خداوند. خداوند در قرآن میفرماید تنها چیزی که با آن پیش خداوند محترمتر میشوید و کرامت بیشتری پیدا میکنید تقواست. و الا، هیچ نژاد و طبقه و قدرت و ثروت و جنسیت هیچ نقشی در بالا و پایین رفتن ارزش شما ندارد. هیچ گروهی از بشر، حق ندارند گروه دیگری را به خاطر تفاوت رنگ و پوست و نژاد استثمار کنند و به بردگی ببرند.
ما در تانزانیا، در زنگبار رفتیم جزیرهای را دیدیم که ترمینال برده فروشها بوده است. چند میلیون برده، اجدا شما را میبردند و انگلیسیها و فرانسویها و اروپاییها میبردند آنجا و جدا میکردند، در دریا غرق میکردند، یک عدهای از آنها را به بردگی میبردند و برای آنها کمترین حرمت و حقوقی قائل نبودند. الآن هم بردگی ادامه دارد. شما بدانید آفریقا هنوز تحت بردگی و استثمار است. منتهی بردگیهای مدرن. آن گروهی که توضیح میداد و به اصطلاح لیدر توریستها بود و انگلیسی بود، به توریستها میگفت اینجا محلی بوده که انگلیسیها و فرانسویها، آفریقاییهایی که بیماریهای خاص داشتند میآوردند اینجا بطور تخصصی معالجهشان کنند، به دروغ! به دروغ میگفتند اینجا بیمارستانی بوده که ما به آفریقاییها کمک میکردیم. در حالی که سلولهای زندانها و زنجیرها و شلاقها هنوز آنجا هست. یعنی حتی به توریستهای خودشان هم دروغ میگویند. شما میدانید میلیونها نفر از اجداد شما را به آمریکا بردند، میلیونها سرخپوست بومی را آنجا کشتند و نابود کردند، چندتا تمدن آمریکای لاتین را نابود کنند تا اروپاییها به اصطلاح مدرنیتة سرمایهدار و لیبرال را بنا کردند و هنوز مشغول غارت آفریقا هستند. آفریقا گرسنه است در حالی که زیر پای او انواع و اقسام معاون و منابع و الماس است. ثروتهای شما کجا میرود؟ و این سؤال دیگری است که خداوند در قرآن میپرسد. میفرماید به ثروتمندان بگو، آنها که بدون هیچ حد اخلاقی و حقوقی، « کْنِزُونَ الذَّهَبَ وَالْفِضَّةَ » طلا و نقره جمع میکنند «وَلَا یُنفِقُونَهَا فِی سَبِیلِ اللَّهِ» و سهم فقیران و ملتهای دیگر را، و طبقههای ضعیف را در جامعه نمیدهند، آنها را بشارت بده به عذاب دردناک «فَبَشِّرْهُم بِعَذَابٍ » در آخرت که این سکههای طلا و نقره، مهر داغ و شکنجه خواهد شد بر پهلوها و سینههای شما .
خداوند نسبت به حقوق فقرا و ملتهای تحت ستم در قرآن کریم، حساس است. میفرماید به مؤمنین بگو که چرا در راه خدا و در راه مستضعفین مبارزه نمیکنید؟ چرا مستضعفین و بردگان و ضعیفان را از دست صاحبان قدرت و ثروت در جهان نجات نمیدهید؟ این پرسشی است که خداوند در قرآن، خطاب به همه کسانی که به خداوند ایمان دارد پرسیده است. خداوند میفرماید ما پیامبران را فرستادیم از جمله برای عدالت اجتماعی «لیقوم الناس بالقسط» تا همه بشریت به حقوق مادی و معنویشان برسند. بنابراین، قرآن دین بدون عدالت را، دین الهی نمیداند.
و همینطور مسئله دیگر، خداوند فرمود انسان بتواند بیندیشد و اندیشه و احساسات خودش را بتواند بیان کند. بنابراین «خلق الانسان علّمه البیان» قرآن میفرماید خداوند انسان را آفرید ولی انسان را گُنگ و لال نیافرید. «علّمهُ البیان» به او قدرت اندیشیدن و قدرت بیان اندیشه را عنایت کرد که انسانها بتوانند سخن بگویند، منظور خودشان را به یکدیگر منتقل کنند، منظور یکدیگر را بفهمند، تفاهم بین انسانها را خداوند ایجاد کرد تا از این قدرت بیان، گفتن و تفاهم، در مسیر کمک به یکدیگر و رشد و نزدیک شدن به خداوند استفاده کنند و از این قدرت منطق، و بیان، علیه بشر، علیه خودشان استفاده نکنند. در جهت کفر و ظلم استفاده نکنند.
امام صادق(ع) فرمودند که در این نعمت خداوند بیندیشید که قدرت بیان و نطق، قدرت انتقال دیدگاهها را به یکدیگر به خداوند داد تا به جای زبان، مردم از اسلحه علیه هم استفاده نکنند. با زبان منظور خودشان را به هم بفهمانند، با منطق و اخلاق و استدلال گفتگو کنند. خداوند در قرآن میفرماید برترین بندگان من، کسانی هستند که دیدگاه همه را بشنوند، «... یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ ...» (زمر/39) سپس انتخاب کنند. هیچ دینی را بر یکدیگر تحمیل نکنیم، بشنوند و انتخاب کنند. خداوند به انسان این قدرت را داد که آنچه که در دل و ذهنش میگذرد، در درونش خطور میکند، افکار و احساساتش را به دیگران بازگو کند. بشر ذهن جهانی و زبان جهانی پیدا کند. همه باید با یکدیگر سخن بگوییم. و امام صادق(ع) فرمودند به کمک همین نطق است و قدرت بیان است که انسانها به یکدیگر، هم را درک میکنند و به همدیگر نزدیک میشوند.
پس اگر انسان زبانی آماده پردازش برای گفتگو نداشت، « فَإِنَّهُ لَوْ لَمْ یَکُنْ لَهُ لِسَانٌ مُهَیَّأٌ لِلْکَلاَمِ وَ ذِهْنٌ یَهْتَدِی بِهِ لْأُمُور» اگر خداوند به انسان ذهن را نداده بود که بتواند مفاهیم را طبقهبندی و منسجم و منظم بکند، «لَمْ یَکُنْ لِیَتَکَلَّمَ أَبَداً» ذهن اگر نبود زبان به درد نمیخورد. ذهن و زبان را خداوند به انسان داد تا مسائل خود را با گفتگو و محبت حل کند، با انتقال احساسات و افکار حل کند. این هم جزء تعالیم قرآن کریم است.
سوال یکی از حضار: میگویند همانطور که شما گفتید خداوند انسان را با زبانهای مختلف آفرید، ولی چرا مسلمانان، شما به عنوان مسلمان به یک زبان دعا میکنید؟ چرا به زبان دیگر دعا نمیکنید؟ چرا ما یک زبان واحد داریم مثل نماز؟
استاد: اولاً در نماز، دعاها را به زبانهای مختلف میشود گفت. یعنی در احکام مذهب ما هست که موقع دعا، هرکسی به هر زبانی میتواند دعا کند. مفاهیم، هم که زبان ندارند. شما یک مفهوم معنایی را با هر زبانی میتوانید در دل خودتان بگویید. اما این که چرا همه به زبان خاصی، به زبان عربی نماز را بخوانند؟ اولاً به دلیل این که این کلمات با این معانی و با این الفاظ از سوی خداوند بر محمد نازل شد. و پیامبر اکرم اینطور آموزش دادند. و شما میدانید وقتی کلمات از زبانی به زبان دیگر ترجمه و منتقل میشوند معمولاً همه بار محتوایی خودشان را ممکن است منتقل نکنند. به همین دلیل بود که کسانی حتی در مورد ترجمه اناجیل اختلاف نظر پیدا کردند. ما معتقدیم که قرآن را به هر زبانی میشود ترجمه کرد و هرکس دارد نماز یا قرآن میخواند باید به معنای آن، به زبان خودش توجه داشته باشد. اما به دلیل این که، اگر هر کسی قرار باشد به زبان خودش نماز را بخواند کمکم تشتت و اختلاف ایجاد میشود، و بعد هرکس یک کلمهای را به یک معنایی میگیرد و یک لفظ دیگری را برایش میگذارد کمکم انشعاب و اختلاف بین مسلمین، ممکن اینقدر زیاد شود که هر کدام بگویند من نماز تو را قبول ندارم و این نماز، نماز نیست. لذا گفتهاند به زبانی که بر محمد(ص) نازل شد نماز بخوانید. در نماز واجب. اما نمازهای مستحب و دعاها را میشود به زبانهای مختلف خواند. شما میدانید در تاریخ مسیحیت، یکی از مشکلاتی که باعث شد اختلافات زیاد شود مسئله زبان انجیل بود یعنی انجیلهایی که به دست مسیحیان رسید هیچ کدام به زبان اصلی یعنی عبری نیست و نبوده، به زبانهای لاتین بود. یعنی با چند واسطه از زبان به زبان ترجمه شد و بعد هم اختلاف افتاد و انجیلهای متعددی بوجود آمد. یک نگرانی این بود که، چون زبان قرآن و نماز،دقیقاً همان زبانی است که به پیامبر(ص) رسیده است و این حساسیت در مورد این زبان هست که یک موقع اختلافات، تشکیکات و تغییراتی در متن صورت نگیرد.
سوال یکی از حضار: شما گفتید که انسان قدرت انتخاب و اختیار دارد و گفتید که همچنین فرشتگان نمیتوانند گناه کنند. اما قضیهای که اینجا – در ذهن ایشان مطرح است – این است که خداوند فرشتهها را هم با یک وظایفی آفرید، مثلاً بعضی از فرشتهها مسئول نوشتن اعمال انسان هستند و بعضی کارهای دیگری میکنند. انسان هم در واقع یک جوری از نظر ایشان، مأمور است، یک حدی توان دارد، حالا سؤال این است که فکر میکنید این برای انسان محدودیت نیست؟
استاد: متوجه نشدم. یعنی تناقض است بین آزادی انسان و مآموریتی که خداوند به او داده است؟
بله.
اگر مأموریتی که خداوند به انسان داده، بیش از توان انسان و ظرفیت انسان بود، چرا این تناقض بود و ظلم خداوند است! اما ما یک اصلی در اصول فقه اسلامی داریم که بر مبنای قرآن و حدیث است و آن این که خداوند، بیش از ظرفیت انسان هرگز چیزی از او نخواسته است. خداوند صریح در قرآن میفرماید که «لایکلف الله نفساً الّا وسعها»، خداوند از هیچ کسی بیش از توان و ظرفیتش چیزی نمیخواهد و نخواهد خواست. بنابراین مأموریتی که به فرشته داده شده به حسب قدرت و ظرفیت اوست اما فرشتگان به معنای بشر، تکامل ندارند. مأموریتی که به انسان داده شده به اندازه ظرفیت و اختیار اوست، و انسان، قدرت تکامل و سقوط، هر دو را دارد. بنابراین بین اختیاراتی که خداوند به بشر داده، و امکان و مأموریتی که به او داده توازن و تعادل است.
سوال یکی از حضار: چیزی که ایجاد شده، سردرگمی که ایجاد شده راجع به این مالزی، همین الله را مسلمانان میگویند باید مسیحیان برای خدا استفاده کنند مسیحیان اعتقاد به این ندارند.
استاد رحیمپور: من در مالزی دقیقاً نمیدانم چه بحثی در جریان است ولی اصل اختلاف بین مسلمان و مسیحی، قرآن میفرماید تحت الشعاع اشتراکات آنهاست، یعنی مشترکات بسیار زیادتر است. بله در مورد «خدا» توصیف خداوند، اشتراکات مسلمان و مسیحی، هست و در کنار آن تفاوت نظر است. این که یک دین، پیروان یک دین دیگری را بخواهند مجبور کنند که از اصطلاحات آنها استفاده کنند، مجبور کردن ما نداریم. چون پیامبر اکرم(ص) هم در مدینه چنین اجباری نکرد. نباید یک پیروانی را مجبور کرد شما باید تابع احکام ما باشید.
شما میدانید پیامبر(ص) فرمودند که مسیحیان و یهودیان در جامعه اسلامی زندگی میکنند، مثلاً آنها شراب را میخورند ما حرام میدانیم. پیامبر(ص) فرمود چون آنها حرام نمیدانند خودشان میتوانند مصرف کنند، نباید بگویید تو در جامعه اسلامی باید تابع احکام اسلامی باشید! یا گوشت خوک میخورند عیبی ندارد برای آنها جایز است ما نمیتوانیم آنها را مجبور کنیم. پیامبر فرمودند مسیحیان حق دارند طبق قوانین مسیحی و ارزشهای مسیحی خودشان زندگی کنند. پس نباید اجبار کرد. اما ممکن است اختلاف نظر باشد. شما میدانید در بحث «تثلیث» پدر، پسر، روحالقدس، خدای پدر، خدای پسر، روحالقدس، با نگاهی که اسلام به مفهوم "خداوند" دارد که "توحید" است، خب اختلاف وجود دارد اما این اختلاف را با اجبار نباید حل کرد، با گفتگو باید آن را حل کرد. اما من دقیقاً نمیدانم در مالزی چه اتفاقی افتاده است که شما اشاره فرمودید. ولی در ایران، این را میدانم که مسیحیان و یهودیان، طبق شریعت اسلام و فقه شیعه، تعدادشان با این که بسیار کم است، اما چندین نماینده در مجلس و پارلمان دارند، کلیساها و معابدشان کاملاً آزاد است، در مدارس خودشان درس میخوانند و مجبور نیستند دروس اسلامی بخوانند. طبق احکام و قوانین خودشان زندگی میکنند و هیچ کس حق ندارد آنها رام مجبور کند که مسلمان بشوند و خیلی آزادانه دارند زندگیشان را میکنند. حتی گورستانهای جداگانه مستقل هم برای خودشان دارند. یعنی آنگونه که میخواهند دارند زندگی میکنند.
یکی از مشکلات اساسی، امروز در عرصه نظر، که در عرصه تئوری که محصولات عملی بسیار فاجعهآمیزی در جهان داشته است، تعریفهای نادرست از انسان است. گاهی این تعریفها به نام معنویت و دین هم صورت گرفته، ولی تعریف مادی از انسان، منشأ بزرگترین خطرات نظری در عرصه علوم انسانی و علوم اجتماعی شد و اصالت را به جای انسان، به قدرت و ثروت داد. و هم به لحاظ عملی، منشأ بسیاری از جنگها، خشونتها، غارتها و سوء تفاهمها شد. در اواخر قرن 18 و در سراسر قرن 19 میلادی و حتی نیمه اول قرن بیستم، یک نوع تمامیتگرایی ماتریالیستی در عرصه علوم انسانی حاکم شد. دگماتیزم و جزمیت مادی، تعریف علم فروکاسته شد به آگاهیهای حسی و تجربی، تعریف واقعیت، فروکاسته شد به ماده و مادی. و بنابراین، یک مشکل بزرگی با مفاهیمی مثل دین و اخلاق و حتی حقوق بشر به لحاظ تئوریک پیش آمد که اگر آنچه آگاهیهای حسی و علوم تجربی و ساینس به ما میگویند واقعیت دارد، پس اخلاق، حقوق، مذهب، معنویت، اینها کجای واقعیات قرار میگیرند؟ در واقع یک پیشفرض اپیستمولوژیک و معرفتشناسی، معرفتشناختی، اینجا وجود داشت و آن این که تنها روشی قابل اعتماد برای معرفت، روش حسی و تجربی است. یک پیشفرض آنتولوژیک و هستیشناختی هم بود در مورد ویژگیهای واقعیت، و آن این بود که ماده، واقعیت بنیادین و اصلی در جهان است و جز آن هر چه هست اوهام است. این نگاه به معرفت و هستی، مشکل بزرگی را بخصوص در غرب و در همه جای عالم، در باب نسبت واقعبینی دینی و واقعبینی تجربی و علمی به اصطلاح پیش آورد. از جمله در مورد انسان. یعنی تعارض بین آن انسانشناسیای که دینی شناخته میشد، با انسانشناسیای که علمی توصیف میشد. این تعریف محدود و قشری از علم، و یک تعریف بسیار محدود از انسان منجر شد. و بنابراین یک تعارضی میان نصوص کتابهای مقدس از هندوئیزم و بودیزم تا عالم مسیحی و یهود، عهدین، یک تعارض علنی و واضحی بین برخی از نصوص به اصطلاح مقدس دینی و مذهبیشان و نگاه و تعریف معنویشان از انسان، با مفاهیم به اصطلاح علمی که در واقع پس زمینه ماتریالیستی داشتند پیش آمد، چون از یک طرف، یعنی مادیون از تعریف تجربی محض از علم شروع میکردند و احکام عامی صادر میکردند که روی بسیار دعاوی دینی از مسیحی تا هندو، سایه میانداخت و تعارض ایجاد میکرد. و نصگرایان هم ظاهر و گاهی صریح کتابهای مقدسشان را در این باب پیش میگرفتند و احکامی صادر میکردند در مورد موضوعاتی که به تدریج اینها موضوعات غیر دینی و نامربوط به دین تلقی میشد که در متون دین آمده ولی به دین مربوط نیست. این تعارض که در این دو دسته که عرض کردم اجمالاً قرار میگرفت، در مورد انسانشناسی هم آثار مهمی گذاشت. یعنی از یک طرف بحث میشد که تعریف علمی از انسان، انسانشناسی علمی، توجه مرکز آن به بدن انسان، غدد، هورمونها، گوشت و استخوان است، و روانشناسی آن فروکاسته میشد به رفتارشناسی.
از یک طرف، از این نگاه تجربی به ادیان نگاه میشد و چون با متدولوژی حسی، نه اثبات خدا، نه اثبات روح، نه اثبات قیامت، نه اثبات اخلاق، هیچ کدام شدنی نیست، و قلمرو، قلمرو محسوسات محض نیست عملاً تمام دعاوی دینی در مورد انسان و جهان غیر علمی تلقی شد.
در این نگاه کلاسیک به علم و دین، طبیعتاً یک اعلام جنگ بدون آتش بس بین نگاه علمی با نگاه دینی، مسیحی، هندو، و اغلب ادیان بوجود آمد. اما از دهه 50 و 60 میلادی به بعد، بخصوص در این نیم قرن اخیر که محدودیتهای متدولوژی علوم تجربی اگر فارغ بشوند از مفروضات عقلی و شهودی که به تدریج بروز و ظهور کرد، و پوزیتیویزم خیلی در عرصه معرفتشناسی تضعیف شد و از آن طرف نقد تاریخی متون مذهبی و نقد هرمنوتیک در مورد متنهای مقدس، در غرب و شرق عالم فعال شد و گزارههایی از درون متون مقدس بیرون آوردند که تناقض داشت، گزارهها با هم متناقض بودند کمکم در هر دو عرصه دین و علم، هستیشناسی علمی و دینی، انسانشناسی علمی و دینی، عقبنشینیها و انعطافها و انفعالاتی پیدا شد. یعنی در چهار – پنج دهه گذشته شما بهتر میدانید که در عرصه فلسفه علم پرسشهای مهمی مطرح شد که گفتند پاسخ علمی ندارد! و در درون علم نمیشود به آنها پاسخ داد بخصوص اگر علم را محدود به تجربه بدانیم و همینطور نکته مهم دوم دیگر این که؛ در روششناسی مطالعات دینی هم و مطالعات تطبیقی ادیان هم تشابهاتی بین روششناسی مطالعات دینی با روششناسی علم، در حوزه فلسفه علم پیدا شد یعنی تفاوتهایش به جای خود، اما تقریباً در هر دو عرصه اعترافاتی شروع شد که نه معرفت مقدس به اصطلاح قطعی است نه معرفت علمی و تجربی قطعی است، در هر دو جهت ما بایستی کوتاه بیاییم. اینها اتفاقاتی است که در جهان افتاده، من دیدگاههای اسلامی و قرآنی را در این دو باب خدمت شما عرض میکنم.
در عرصه علم و فلسفه علم، امروز دیگر خیلی کم هستند شاید نباشند کسانی که در دپارتمانهای معرفتشناختی، اپیستومولوژی فلسفه علم مدعی باشند که علوم تجربی به همه پرسشهای علمی ما نه فقط پرسشهای معنوی، پرسشهای علمی و مادی ما پاسخ میدهد و به همه پرسشها در درون علم تجربی پاسخ داده میشود بلکه امروز، روششناسی در علم، همین علوم طبیعی و تجربی، دوستان بهتر میدانید که به سرعت تأسفباری به سمت نسبیگرایی و حتی شکاکیت رفته است به این معنا که تمام دادههای علمی بیاستثناء نظریهبار هستند مسبوق به نظریه و تئوریهای غیر تجربی هستند، فارغ از هیچ پیشفرضی نیستند و پیشفرضهای نظری که هیچ التزامی در مورد درست بودن آنها هم وجود ندارد در جمعآوری گزارههای علمی، طبقهبندی آنها، توصیف آنها، و تفسیر آنها به عنوان دادههای علمی کاملاً تأثیر میگذارند و آنها را تغییر شکل میدهند یعنی نظریهها ناشی از تحلیل منطقی دادهها و واقعیتها نیستند بلکه محصول یک تخیّل خلاق هستند که توسط دانشمندان علوم تجربی گاهی معمولاً دارد صورت میگیرد یعنی روشها غالباً در آن مؤثر هستند، پیشفرضها در آن تأثیر دارند و این روشها پیش از آن که محسوس و تجربی باشند یا حتی منطقی باشند تخیلی هستند که دانشمندان را در تصور و تخیّل آنچه مستقیماً هرگز قابل مشاهده نیست کمک میکنند و بسیاری از تئوریهای علوم تجربی به روش کاملاً غیر علمی شکل میگیرد. این آخرین حرفهایی است که دارند در حوزه فلسفه علم میگویند.
از آن طرف در عرصه دین و فلسفه دین هم این اتفاقات افتاده است، حتی در الهیات. یعنی حالا چون دوستان مسیحی هستند در مورد مسیحیت مثال بزنیم و الا کم و بیش در ادیان دیگر هم این اتفاق افتاده است.
شما ملاحظه میکنید جریان پروتستان نوعی فندامنتالیزم یا بنیادگرایی ناظر به متن را کاملاً مطرح کرده است اما در عین حال، در تفسیر متن، باب تفسیرهای شخصی را بسیار بازگذاشت. نظام کاتولیک در برابر این نوع، گشایش منتقد بود، اما به تدریج الهیات لیبرال کاتولیک بوجود آمد، و عملاً در عرصه تفسیر و این که آیا گزارههای کتاب مقدس بیان واقعیت بیرونی هستند یا نه؟ واقعیت بیان تاریخی هستند؟ آیا وقتی راجع به انسان دارند سخن میگویند دارند واقعیت را میگویند یا صرفاً یک فضای معنویای ناظر به حکمت عملی دارد بوجو میآید؟ در واقع، نوعی تخیل خلاق در عرصه متن مسیحی هم فعال شد تا حتی جریانهایی بوجود آمدند مثل "شیلر ماخر"، که اساساً گفتند نه الهیات عقلی و نه الهیات نقلی، بلکه الهیات احساسی، احساس شخصی و تجربه معنوی شخصی مطرح میشود.
بنابراین دادههای دین، تجربه دینی، مناسک و متون در دین هم مشمول این روششناسی نسبیگرا به تدریج قرار گرفت، اینطور تصریح و تفسیر شد که دادههای مذهبی بیش از حتی دادههای علمی خیلی بیشتر از آنها از تفاسیر ذهنی مملو هستند و پیشفرضهای ما، و زبان دینی یک زبان استعاری است با تفسیرهای مختلف، و باورهای دینی و مسیحی ما، تابع آزمایشهای دقیق تجربی نیست و لازم هم نیست که باشد بنابراین وقتی از انسجام و جامعیت و ثمربخشی در گزارههای دینی سخن میگوییم مثل گزارههای علمی میتواند ناظر به واقعیت باشد و هر سه صفت را داشته باشد یعنی بتواند منسجم باشد و مفید باشد اما بیان واقعیت نباشد.
به لحاظ روششناسی نگاه قرآنی و اسلامی به مسائل، از جهاتی، چون یک نگاه دینی است شباهتهای بسیار زیادی با نگاه مسیحی و همه نگاههای دینی و معنوی دارد اما از یک جهاتی هم تفاوتهایی دارد. ما امروز فرصت نیست به همه این شباهتها و تفاوتها اشاره کنیم اما من اجازه میخواهم به بخشی از اینها اشاره کنم.
در هر دو مرحلهای که پیش آمد در نحوه تقابل یا تعامل نگاه دینی و مذهبی با نگاه به اصطلاح علمی و تجربی در غرب، تفاوتهایی بین معرفتشناسی اسلامی وجود دارد با معرفتشناسی و اپیستومولوژی رایج در غرب. یکی چون در آن دو مرحله، در مرحله اول که بیشتر تعارض علم و الهیات در غرب بوده است نگاه متصلبانه به علم، و نگاه نصگرایانه به کتاب مقدس بوده، و بعد که در هر دو عرصه انعطاف بوجود آمده و نوعی تفسیرگرایی نسبی باب شده، یک نوع آشتی بین دو جریان بوجود آمد تحت این عنوان که قلمرو علم از قلمرو الهیات، مثلاً جداست، و زبان اینها جداست، و ناظر به یک مسئله نیستند و از این قبیل. یعنی به یک معنا شاید تا حدی صورت مسئله پاک شد.
در معرفتشناسی اسلامی و قرآنی، ما به چند نکته معتقدیم: 1) روش علمی معتبر است اما مساوی با روش حسی فقط نیست. علم، اعم است از درک حسی و تجربی. حس و تجربه، در اعتبار خود متکی به عقل و شهود باطنی است، علم حضوری است، و در حد خود کاملاً معتبر است اما تنها روش قابل اعتماد در آگاهی به همه واقعیات، علم حسی نیست. علم، اعم است از علم حسی. دوم، این که ماده واقعیت بنیادین در جهان باشد، ماده تنها واقعیت حاکم بر جهان نیست، و ثانیاً از ماده تفسیر معنوی وجود دارد یعنی فرض، اثبات ماده به مفهوم نفی متافیزیک در معرفتشناسی اسلامی نیست. نکته سوم نصوص قرآنی حتی در یک مورد تا امروز بعد از 1400 سال یک مورد نشان داده نشده که یک نص قرآنی با یک گزاره قطعاً اثبات شده عقلی یا تجربی تعارض داشته باشد و قابل جمع نباشد.
نکته چهارم یا پنجم؛ این است که در روش تفسیر متن و نص در فرهنگ قرآنی، مفهومی به نام تأویل، یعنی خلاف ظاهر معنا کردن وجود دارد، اما نمیتواند کاملاً شخصی و بدون متد باشد بلکه شرط و روش دارد. بنابراین مفهوم دینی را دارای طبقات طولی و امکان تفسیر بردار میکند اما به نسبیگرایی افراطی منجر نمیشود. در معرفتشناسی قرآنی گزارههای دینی حاوی علم هستند، نه القاء. القاء از علم، جدا نیست. این یک. دو؛ گزارههای علمی و دینی نظریهبار، یعنی مسبوق به پیشفرض هستند اما این مفروضات از سنخ تخیل خلاق، تخیل نمیتواند باشد و نباید باشد چون بیان واقعیت هست، واقعیت انسان و جهان، واقعیت زندگی و مرگ، واقعیت دنیا و آخرت. با تخیل اینجا نمیشود سخن گفت، بیان واقعیت است. منتهی واقعیات سطوحی دارد آگاهی از واقعیت هم سطوح و مراتبی دارد. و همینطور در زبان قرآن، استعاره به یک معنا میتواند وجود داشته باشد و هست اما نه به این مفهوم که به هرشکلی میشود آن را تفسیر کرد.
تعبیری که «گادامر» در حوزه هرمنوتیک دارد که هر گزارهای را به هر گونهای میتوان تفسیر کرد، این به نفی معرفت منجر میشود، مرز معرفت دینی و غیر دینی را کلاً، مرز معرفت و لامعرفت را حذف میکند.
و نکته آخر – با توجه به فرصت اندک – این است که به لحاظ معرفتشناسی قرآنی، گزارههای دینی باید انسجام، جامعیت، و ثمربخشی، داشته باشند اما این سه، بدون واقعنمایی امکان ندارد یعنی به این سه باید واقعی بودن گزارههای قرآنی را افزود، آنچه که راجع به بهشت و جهنم، خلقت و آدم و حوا و مسائلی از این قبیل میگوید که بسیاری از اینها هم بین ما و شما مشترک است. در واقع گزارههای قرآنی نمیتوانند نانگاگنتیو باشند، آنجا که دارد راجع به واقعیت سخن میگوید واقعنما هستند.
با توجه به این که فرصت تمام شد من عرضم را ختم میکنم. اگر مایل بودید در پرسش و پاسخ، من به چند وصف که قرآن از انسان کرده است یعنی تعریف انسان در قرآن، به چند خصوصیات آن اشاره خواهم کرد. اگر فرصتی بود و مایل بودید.
سوال یکی از حضار: معرفتشناسی علمی که امروزه موضوع مهمی است، دنیایی که ما امروز زندگی میکنیم در واقع با اینها درگیر هستیم، ما میدانیم که دنیای کل، دنیای مادی است اما باید آن دیدگاهی که فرادینی است آن را حفظ کنیم و راجع به آن مطالعه کنیم، باید با روحمان در ارتباط باشیم، با باورهایمان که دارد در دنیا از بین میرود. این راههای مختلفی که خداوند برای شناخت برای انسان قرار داده است، شما علیالقاعده ما را و فکر ما را کمک کردید و تشکر میکنم.
استاد: متشکرم.
هشتگهای موضوعی